اشاره: نام شاعر را نپرسید، از کجا باید بدانم؟
امروز جمعه نیست ولی دلشکستهام
زیرا به انتظار ظهورت نشستهام
یکشنبهای است تلخ ، نه یکشنبهای سیاه
یک جمعهی جدید خیال تو، اشک و آه
آقا، شکسته بغض قلم را غم زمین
بگذار تا بگویم از این قرن آهنین
از التهاب نقشهی جغرافیای شوم
از مرزهای له شده در سایهی هجوم
از برجها که در تب افسانهای مدرن
تبدیل میشوند به بتخانهای مدرن
از خشم بمبهای اتم، نقشههای جنگ
اندیشههای وحشی تیمورهای لنگ
از فصل خواب و وحشت کابوسهای شوم
تکثیر بینهایت ویروسهای شوم
از مرگ اعتماد به دست شغادها
از غفلت بهار، شبیخون بادها
دارد دوباره قلب قلم تیر میکشد
تاریخ را چه تلخ به تصویر میکشد
حالا زمان به مرز تحجر رسیده است
یعنی که فصل مرگ تفکر رسیده است؟!
در هر بهار رویش پائیز را ببین
تکرار تلخ، یورش چنگیز را ببین
تکرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار
آیین جهل، زنده بگوری و انتحار
آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را
فرعونیان خفته در امواج نیل را
در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را
تزویرهای این همه آدم فروش را
دیگر شکسته حرمت سنگین نامها
در عصر انتقام، ترور، قتل عامها
حالا بت بزرگ تبر را شکسته است
دروازهی حقوق بشر را شکسته است
نمرودها دوباره خدای زمین شدند
بتها، پیمبران دروغین دین شدند
حالا درون قصهی مادر بزرگها
یوسف رها شده است در آغوش گرگها
حتی قطار آدمیت واژگون شده است
ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است
قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است
دنیا هنوز در هوس برده داری است
عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ
اندیشهاش تصرف اکسیژن است وهیچ
دارد دریچهها همه مسدود میشود
سر چشمهی امید گل آلود میشود
ما ماندهایم وحسرت نانی کپک زده
با سیبهای سرخ جهانی کپک زده
ما ماندهایم و صفحهی شطرنج زندگی
با مهرههای له شده از رنج زندگی
ما ماندایم و حسر ت تفسیر انتظار
ما ماندهایم و بغض گلو گیر انتظار
ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل
آقا چهها گذشته به تو؟ ماندهام خجل
آقا بگو، بگو که تو از ما چه دیدهای؟!
آری بگو، بگو که چه از ما کشیدهای؟!
ما در یقین به سینهی خود مهر شک زدیم
حتی به زخم وا شدهی تو نمک زدیم
یک عده جیرهخوار مدرنیسمها شدیم
در جنگلی به نام تمدن رها شدیم
یک عده هم جدا شده از عصر آهناند
حرف از ظهور پست مدرنیسم میزنند
حرف از ظهور پوچی و تردید بیدلیل
مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل
یک عده در گرسنگی و فقر سوختند
ایمان به نرخ لقمهی نانی فروختند
یک عده با یزید و معاویه ساختند
قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند
یک عده از حقیقت تو دور ماندهاند
در انتظار یخ زده محصور ماندهاند
مفهوم انتظار تو را ترک کردهاند
آیا دعای عهد تو را درک کردهاند؟
گفتند: انتظار همان بیقراری است
تنها دعا و گریه وشب زندهداری است
مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست
آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟
این دردها حکایت و افسانه نیستند
تنها شکایتِ دل دیوانه نیستند
این دردها حقیقت مسموم عالماند
شمشیرهای آختهی ابن ملجماند
از فرقه فرقه تفرقه دلخستهایم ما
ده قرن میشود به تو دل بستهایم ما
از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم
از زخمهای وا شده بگذار بگذرم
بگذار بگذرم که پُرم از گلایهها
آقا بیا که خسته شدم از کنایهها
امروز هم به یاد تو کم کم گذشت و رفت
مانند جمعههای پر از غم گذشت و رفت
آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید
فردا دو شنبه است؟ نه ؛ یک جمعهی جدید!
همیشه و در تمام طول سال از خودم میپرسم که واقعاً چقدر برای ظهور حضرت حجت (عج) آمادهایم؟ همهی ما به عشق حضرت حجت (عج) روزهایمان را شب و شبهایمان را صبح میکنیم. به هنگام گرفتاریها یادمان میآید که امام زمان داریم و میتوانیم از او یاری بخواهیم و هر روز برای فرج ایشان دعا می کنیم، اما ...!
این قسمتش سخت است! اینکه ما چقدر منتظریم و چقدر به وظایف خود عمل میکنیم؟! میدانیم که حضرت ما را میبینند، از کارهای خوبمان خشنود میشوند و از اعمال زشتمان مکدر میگردند.
خودمانی تر بگویم: برای ایشان که نمیتوان فیلم بازی کرد. حضرت آشکار و نهان ما را میبینند. همیشه دعا میکنیم که چشمانمان لیاقت دیدار حضرت را پیدا کند، اما تصورش را بکنید: یک روز صبح پیکی از راه برسد و بگوید که حضرت حجت (عج) تو را احضار کرده است. واقعاً روی دیدن ایشان را خواهیم داشت؟ آن گونه بودهایم که با طیب خاطر و قلبی مطمئن به محضرشان بشتابیم؟ بر حضرت حجت (عج) که رازی پوشیده نیست!
این نهیب شاید به من کمک کند که مراقب لحظهلحظههای عمرم باشم. منتظر واقعی کسی است که با امید به آینده در صحنههای زندگی پرتلاش ظاهر میشود ، از بدی ها دوری میکند و راه کمال انسانی را درپیش می گیرد و درست به اندازهی همین خوب بودن و به اندازهی همین دوری از پلیدیها و به اندازهی همین تلاش و امید منتظر هستیم. با این حساب هر کس خودش میتواند بگوید که چقدر منتظر است!
صبح آدینه میخواهی ندبهای با حضرت بقیة الله داشته باشی، اما به خود که نگاه میکنی میبینی آقا چقدر مظلوم هستند! آن قدر مظلوم که کسی چون تو ادعای سربازیاش را دارد؟ این گونه است که از شرم سر را پایین میاندازی و زمزمه میکنی:
... اَیْنَ مُعِزُّ الاولیاءِ و مُذِّلُ الاَعداء؟ اَیْنَ جامِعُ الکَلِمَةِ عَلَی التَّقوی؟ اَیْنَ بابُ اللهِ الَّذی مِنهُ یُؤتی؟ اَیْنَ وَجهُ اللهِ الَّذی اِلَیهِ یَتَوَجَّهُ الاَولیاء؟ اَیْنَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَینَ الاَرض ِ وَ السَّماء؟ اَیْنَ الصّاحِبُ یَومَ الفَتح ِ و ناشرُ رَأیةِ الهُدی؟ اَیْنَ مؤمِّلُ شَمَل ِ الصَّلاح ِ و الرِّّضا؟ اَیْنَ الطّالِبُ بذحولِ الانبیاءِ و الابناءِ الانبیاء؟ اَیْنَ الطّالِبُ بدَم ِِ المَقتُول بکربلاء؟ ...
.
پ.ن :
فریب ما مخور آقا دروغ میگوییم
قسم به ام ابیها دروغ میگوییم
چه نالهای چه فراقی چه درد هجرانی
نیا نیا گل زهرا دروغ میگوییم
تمام چشم به راهی و انتظار و فراق
و ندبه های فرج را دروغ می گوییم
دلی که مأمن دنیاست جای مولا نیست
اسیر شهوت دنیاست، دروغ میگوییم
زبان سخن ز تو گوید ولی برای مقام
به پیش چشم خدا هم دروغ میگوییم
کدام نالهی غربت کدام درد فراق؟
قسم به ام ابیها دروغ میگوییم
خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست
و ما به وسعت دریا دروغ میگوییم
منبع اصلی شعر را نیافتم تا لینک دهم.
نگو میخواهی از مهدی(عج) بنویسی. نگو وبلاگی گشودهای تا عقدههای فراق ِ یار را بگشایی. نگو کسی هستی که اینجایی. بگو دستت را گرفتهاند و کشاندهاندت اینجا. بگو با این همه بدی، با این همه گناه، با این همه غفلتی که به آن دچار هستی، باز هم رهایت نکردهاند. بگو که اگر اینجایی افتخار خودت نیست. بگو رحم کردهاند، بگو لطف کردهاند. بگو که هرزگردیها بیچارهات کرده بود که خواندندت. بگو فرصتت دادهاند که بازگردی. بگو راه را نشانت دادهاند تا از گمراهی دل سالم به در ببری. بگو سلام بر تنها راه. بگو «السلامُ علی المهدی الّذی یملأ الارض قسطاً و عدلاً.»